یک انسان



بولت ژورنال به زبان ساده یک دفتر نقطه ای هست(خط دار نیست،خالی هم نیست) که برای برنامه ریزی و مکتوب کردن و ردیابی حالت ها و برنامه ها و اهداف و عادت ها به کار میره(و هرچیز دیگه ای هم میتونید داخلش بذارید) [لینک برای اطلاعات بیشتر رو ان شاالله هرموقع اینترنت درست شد میذارم]

من تا قبل از کنکور اصلا اهل برنامه ریزی مکتوب نبودم،دوران کنکور برنامه ی درسی رو مینوشتم که خوب بود بنظرم بعدتر ولی رهاش کردم  و به زندگی قبلی بازگشتم.
سال دوم دانشگاه بطور کامل با بولت ژورنال آشنا شدم ولی یه اشکالی وجود داشت،نقاشی و طراحیم اصلاااا خوب نبود و این باعث شد از خیرش بگذرم و به برنامه های ساده ی گه گاهی اکتفا کنم و تقریبا دوسال در حسرت بولت ژورنال بودم،تااینکه اخرای مهر امسال،"ز" مهمون بود خونمون و بولت ژورنالشم اورده بود که نشون بده بهم و خب واقعیت اینه که اونم نقاشیش اصلا خوب نیست و بولت ژورنالش اصلا نقاشی نداشت ولی یک بولت ژورنال واقعی بود.همون روز باهم نشستیم دفترچه ی برنامه ریزی(یک دفتر کوچیک بدون خط اما با طرح هایی در حاشیه که بعد کنکورم هدیه گرفتم) من روهم به یک نیمچه بولت ژورنال تبدیل کردیم و من خوشحال ترین بودم.
امروز که یادم اومد ماه جدید شروع شده،دفترچمو اوردم و برای ماه جدید جدول کشی کردم و برنامه های ماهانه و هفتگی رونوشتم و بعدش دیگه خبری از استرسهایی که داشتم برای کارهایی که این هفته ی تعطیل انجام ندادم،نداشتم.

پ.ن: "میم2" طراحی و نقاشیش خیلی خوبه."ز" داشت میگفت مجبورش کن کارایی که دوست داره رو انجام بده که مشغول باشه و حالش بهتر بشه.یاد بی هنریم افتادم و یاد بولت ژورنال بدون نقاشیم.به "میم2" گفتم بعد امتحانا بیا واسم بولت ژورنال درست کنیم.خوشبختانه قبول کرد.

پ ن: این ترم که بطرز وحشتناکی واحد و کار ریختم سر خودم،کاملا تاثیر برنامه ریزی مکتوب رو دیدم.کاملاااا

پ.ن:اوصیکم به برنامه ریزی دقیق و مکتوب
پ.ن: pumpkin.blog.ir تنها مطلبش درمورد ساخت بولت ژورناله


در 21 سالگی،وقتی شیراز بودیم،یروز رفتیم تیغ خریدیم و وایسادیم توی حموم و "میم 2" و "ر" همه ی موهامو زدن،با قیچی و تیغ.دوساعت درگیرش بودیم.و حالا از نتیجه راضی ایم.البته مقنعه سرکردن سخته خیلی برام ولی کنار میام.
"میم2" هی به سرم نگاه میکنه، هی با یه نگاه اندوه باری میگه موهاتو دوست داشتمنمیدونم چجوری دلشو داشت 2 ساعت وایساد برام تیغشون زد.

پ.ن:یکبار برای همیشه شجاعت به خرج دادم و ریسک کچل بودن به معنای واقعی رو پذیرفتم.همونجوری که چندسال پیش یکبار برای همیشه شجاعت به خرج دادم و موهایی که هیچوقتتتت از یه حدی کوتاه تر نمیکردم رو کوتاهترین مدل دخترونه ای که میشد زدم.
پ.ن:یکهفته دیگ میرم خونه و احتمالا مامانم گردنمو میزنه وقتی ببینه.
پ.ن:تاالان،"ر"، "میم2" و "میم" میدونن فقط


سال جدید خیلی ملو ومعمولی شروع شد،حتی عوض شدن خونه هم تاثیری در معمولی بودن و عادی بودن روزهای عید نداشت.و حتی تر اتفاقا یکی از دلایل معمولی جلوه کردن روزها، همین عوض شدن مکان و اخت نبودن باهاش بود. دروغ چرا،هنوز نمیتونم این خونه رو به عنوان خونه ی خودمون قبولش کنم.در واقع بخوایم نخوایم بعد از 15 سال زندگی تو خونه ی قبلی ، کنار اومدن بااینجا زیاد اسون نیست.در واقع زمان میبره تا حسها سر جای خودشون قرار بگیرن.که بااینجا هم خاطره پیدا کنیم.

در 37 امن روز از سال جدید،وقتی که "ر" و "میم2" رو از یک هفته قبلش با هزار جور بحث و قهر و این قضایا راضی کردم که بدون من برن نمایشگاه، ساعت 5:04 صبح جمعه نشستم داخل هال،لپ تاپ روی پامه و اپیزود بیستم رادیو دیو پخش میشه و من خسته و بیحال از سرماخوردگی نه ای که 3 روزی هست منو درگیر خودش کرده بجای کامل کردن داکیومنت مربوط به پروزه ی مهندسی نرم نشستم وبلاگ میخونم و مینویسم و در واقع از سر شب هرکاری کردم بجز تموم کردن این داکیومنت کذایی که به ددلاین نزدیکه و استاد بسیار حساسی داره. و البته دارم فکرمیکنم این ترم چطور خواهد گذشت؟برای سه نفرمون و البته بیشتر نگران اون دوتام تا خودم.

این اپیزود رادیو دیو یه پادکست درمورد سفر کردن حرفه ای و کشف و دیدن دنیاس و دارم فکرمیکنم شرایط ایده آل من میتونه یه زندگی کمپ گونه باشه،البته با یدونه لپ تاپ و مودم بی سیم اینترنت.شاید این دوتا یکم با هم تضاد داشته باشن.ولی خب زندگی بدون کار کردن و فعالیت اجتماعی کمی سخته(از لحاظ روانی) و خب حس بی مصرف بودن به من القا میشه.

در 20 سال و 8 ماهگی دارم فکرمیکنم دلم میخواد بقیه ی زندگیمو چیکار کنم؟ و در واقع شاید در سالگی برنامه ی مشخص تری برای زندگی داشتم، بدون شک و نوسان و الان اتفاقا ی اخیر بهم فهموند راه درازی برای خودشناسی و مشخص کردن پلن های زندگیم دارم.


پ.ن:انگار اتاق میخ داره،نمیتونم تو اتاق بشینم به کارام برسم.باید بیام توی هال و وقتی روز بقیه تموم شد،من روزمو شروع کنم.گویا تایم خونه و خوابگاه متفاوته.

پ.ن: دارم به یکسال پیش فکرمیکنم.چقدر همه چیز عوض شده.

پ.ن:وقتی "ر" گفت معید واسطه شده که باهات صحبت کنم با فلانی(دوست صمیمی معید و دوست "میم2"  که فقط یبار منو دیده بود و گمونم دو بار اینستاگرام استوری ریپلای زده بودم و هم صحبت شده بودیم) اشنا شین،از تعجب شاخ دراوردم.


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

خرید دستگاه حضور و غیاب چه ضرورتی دارد؟ معرفی بهترین بازی ها دکلمه های ارمبا اینجا سعی به نوشتن میکنم... اسکرج زاویه شد آنچه شد لاو موزیک دانلود کتاب کنترل کیفیت آماری مونتگومری همراه خلاصه فروشگاه لوازم جانبی کالانه